
کودکان سرشار از پرسش و کنجکاوی و شگفتی اند . آنها می بخشند ، اعتماد می کنند ، ساده اند ، خوش بین اند ، نامشروط عشق می ورزند ، یگانه اند و به همین دلیل دوست داشتی اند . ما کودکان را دوست داریم چون یاد کودکی مان می افتیم . با دیدن کودکان لبخند می زنیم چون گم گشته ای داریم در درون که همان کودک درن مان است ، اگر « من هستم ... » در کودک آسیب ببیند ، دیده نشود ، طرد شود و جدی گرفته نشود ، آسیب روانی روی می دهد . آسیب روانی است که موجب می شود در بزرگسالی اغواگر ، شهوانی و دروغگو شویم . چون به ما آموخته اند که برای جلب توجه کردن باید « خودت » نباشی ... باید آنی شوی که می خواهند باشی ، باید بازیگری کنی نه زندگی ، باید روزمرگی کنی نه مهروزی . اگر باکودکی بد رفتاری شود خواه فیزیکی ، جنسی یا کلامی ، او می آموزد که خودش نباشد . نظام ارتباطی درون خانوادگی به این موجودات بی گناه می آموزد که دنیا محل امنی نیست پس نباید خودت را بر ملا کنی . این افراد خسته و سنگین ، جسم شان را می کشند و دست از نقاب نمی شویند . آنها حرکت می کنند ، می خندند ، رشد می کنند و موفقیت هایی به دست می آورند . اما دچار سکون اند ، خنده هایشان ماسیده است و موفقیت هایشان یخ زده است . آنها جرات بخشش ندارند و ناتوان تر از آنند که مرزهای آسیب دیده شان را ترمیم کنند . آنها قربانی سرد مزاجی های والدین اند . قربانی کسب و کار و محبت ، سکس های جیره بندی شده و عشق های رمانتیک نخ نمای هالیوودی که مادران و پدرانشان می خواستند و به دست نمی آورند .
رشد این کودکان ، نا به هنجار و مهرورزی شان زمخت و پر از وابستگی های تهوع آوری است که در آن همه چیزت را ، حتی شرافتت را می دهی تا دوستت بدارند . کودکی که کتک می خورد ، فشارش می دهند ، لپش را با خشم می کشند و گوش مالی اش می دهند می آموزد نباید برای جبران تلاش کرد . می آموزد که دنیا محل شرم و شک است و بی اعتمادی این کودک وقتی سی ساله می شود میان صمیمیت و انزوا ، انزوا را بر می گزیند ، ومی پذیرد که شب تنها یک بشقاب روی میز بگذارد . چون او تنهاست ، بی اعتماد به دنیاست ، آسیب دیده از هتک حرمت است و سوء رفتارهای خانواده و تجاوز های جنسی .
او کار نیک می کند چون از عذاب می ترسد ، آدم خوبی به نظر می رسد چون از تایید نشدن می ترسد . او باورش بر این است که هیچ چیز نیست اما رفتارش بیانگر آن است که بهترین است . آنها شکنجه گران شان را در صورت دستیابی به قدرت شکنجه می دهند . چون آسیب دیده اند . اما کودک درون سالم ، شکنجه گران خود را در صورت وارونه شدن هرم قدرت ، نهال به دست راهی کویر می کند تا زندگی بکارند ...
بازیابی حس ناب خلاقیت ، یافتن راز سر به مهر زندگی است و دلیل بودن ، رمز آلود ترین دلیل برای زندگی هدفمند است . زندگی رازی است که باید زیسته شود . برای بازیابی کودک درون و به بیان روشن تر درمان کودک درون باید زندگی را یک بار دیگر زندگی کرد ، به عقب باز گشت ، و کارهای ناتمام را به پایان برد . این بازگشت را بی مهابا تا زمانی که چهار دست و پا راه می رفتید ، ادامه می دهیم . بسیاری از آلودگی های کودک درون که گفته شد ناشی از نیازهای برآورده نشده است .
نیازهای تل انبار شده ، اشک های ریخته نشده و عواطفی که می بایست ابراز می شدند و گویا هیچ گاه ابراز نشده اند ...
برای درک نیاز کودکی ، باید کودک شد ، رها کرد ، مهر ورزید ، باید تجسم کرد ... اگر شهامت این را دارید که مکان زندگی تان را به دست کودکی سه ساله بسپارید ، به خواندن ادامه دهید وگرنه تا این کتاب را کهنه نکرده اید ، به عزیزی هدیه دهید تا هم پول تان هدر نرفته باشد و هم مثل آدم بزرگ ها ، کسی را نمک گیر کرده باشید . براساس گفته های اریک اریکسون ، که رشد روانی – اجتماعی را ابداع نموده ، آدمی از دوره های رشدی گوناگونی عبور می کند و هر گذاری او را پخته تر و کامل تر ساخته و مهارت هایش را افزایش می دهد . اگر بحران گذار از دو مرز هر مرحله که در زیر بدان ها اشاره شده را نگذرانیم ، دچار رکود و سکون و روزمره گی شده و به دور خود می چرخیم . شاید تنها قطر این این دایره است که باهم متفاوت است اما به هر حال بحران رشدی حل نشده موجب رکود است وملال آور . چه بسیار نیازهایی که نگذاشته اند و نشد که برآورده شوند و چقدر کار نیمه تمام داریم که انجام دهیم ...
در مرحله ای از رشد کودک درون ، مسائل رفع نشده زیادی هست که باید برآورده شوند . در غیر این صورت کودک درون ناسالم می شود . کشمکش روی می دهد و بازیابی این همه درد کهنه و نداشته های مدفون شده کار درد ناکی است . ای کاش در جای مناسبی رنج می کشیدیم و می شد از خیر واژه ها گذشت و به معنا رسید .
دوستت دارم واژه نیست ، یک روح است ، معناست ، بعد دارد و شکوفنده آفرینندگی است . اما عاشق های امروزی به دلیل کودک درون آسیب دیده شان ، دوست می دارند ، بدون خلاقیت ، مهر می ورزند بدون دلیل و وابسته می شوند بدون منطق . در دنیای روانشناسی و روانپزشکی گاه احساس هایی که می بایست سرباز می کردند ، درد می آفریدند و در مان می شدند ، با داروها و روانگردان ها مسدود شده و مسخ شخصیتی برای صاحبان آن بیماری ها به عنوان یک نشانه آشکار پدید می آورند . بیماران روان پریش دچار شرم و شک اند . به دنیا وحتی به خودشان بی اعتمادند ، گاه در حد پرستش خویش ، خود شیفته می شوند و گاه د رحد مرگ خود را پس می زنند و خود را می میرانند . هرگاه فردی بر این باور شد که نمی تواند خودش باشد ، به اعتیاد و رنج پناه می برد و به شدت از مکانیزم های دفاعی « من » " Ego" استفاده می کند چنین شخصیتی سنگین ، نا کارآمد و بدریخت می شود . شاید باور نکنید اما به اسم پدر ی و مادری کردن ما در بازی های روانی شان درگیر کرده اند و ناخواسته مورد سوء استفاده قرار داده اند . همان موقع که پدر گفت « منو بیشتر دوست داری یا مامانو ... » ، همان موقعی که مادر گفت « بچه ات هم مثل خودته ... » همان موقع که مامان گفت تو دیگر بزرگ شدی نباید جاتو خیس کنی و دو ساعت بعد داد زد بزار بند کفشت ببندم بریم دیر شد ... » از ما سوء استفاده کردند و بازی مان دادند . خیلی زود نگذاشتند از برگ های خزان شده لذت ببریم ، نان سبوس دار را مزه مزه کنیم و حواسمان باشد خاله پوری د رموردمان چه می گوید و مبادا حرف دل خانواده را جلوی دایی بیان کنیم . به باور من این سنگین ترین نوع سوء استفاده است . زیرا به قلب و احساس مربوط است . از ما در کودکی بارها سوء استفاده عاطفی کرده اند . آن زمان که گفتند دیگر حق نداری صدایت را برای من بلند کنی ، به ما آموختند که ابراز خشم کار نادرستی است و احساس ترس از سوسک و شادی از گل پرسپولیس به استقلال درست است ! به ما همیشه می گفتند آقا باش ، خانم باش ، ساکت باش ، احساساتت را بروز نده و حالا در سی سالگی مان می گویند چرا ساکتی ؟ چرا حرف نمی زنی ؟ چرا ، چرا ...
اگر می خواهید کودک آسیب دیده تان شفا یابد ابراز احساسات را باز آموزی کنید . حتی خشم را ، شرم را و آزردگی را . مهم شیوه ابراز این احساسات است . اگر برای حل مشکل ابراز احساسات کنید که کار بدی نکردهاید . کار بد را پدران و مادرانی کرده اند که وقتی زبان مان برای چرخیدن واژه دنیا نمی چرخید و می گفتیم دینا ، به ما می خندیدند و وقتی جلوی فامیل ها در ویلای شمال از ترس سگ همسایه شلوارمان را خیس کردیم ، از جلوی چشم همه پنهان مان کردند و گوش مالی مان دادند . دنیای ما را پر کردند از عیبه ، زشته ، کار بدیه و این حرفا . یکی از شیوه های بازیا بی کودم درون ، آموختن دوباره بیان احساس است . گمان نکنید کار آسانی است . رویارویی با مهر ورزی نورز یده تان کار دشواری است ، بیان کدورت ها به خواهران و برادران سخت است . گفتن «نه » به دوست و دشمن برای بسیاری از ما محال است . به همین دلیل است که در این سفر با شمایم . نه به خاطر اینکه کامل شده ام ، بلکه چون به نام کامل بودن « خود » درونی ام پی برده ام و حیفم آمد شما را در این سفر در کنارم نداشته باشم .